روزهاست که دارم به توسعه شخصی فکر می کنم بنظرم آدم ها در هر مقطع از زندگی نیاز دارند کمی از خود فاصله گرفته و از دور به خود نگاه کنند. هر روز که از زندگیم می گذرد بیشتر به این نتیجه می رسم که بسیار نمی دانم و این ندانستن ها چقدر در زندگی و قضاوت هایم تاثیرگذار بوده است.
چقدر به دیگران نصیحت هایی به زعم خود دلسوزانه داده ام که حال از دریچه ی زمان و پختگی به قضاوت که می نشینم می بینم آنچنان هم که می اندیشیدم شاید مفید به فایده نبوده اند، شاید هم در ظرف زمان آن موقع تسلایی و راهکاری خوب بوده باشند.
اما حال این را قطعا می دانم که بیشتر اوقات از زاویه ی دید خودم به مسایل نگاه می کرده ام و راه حل ارائه شده بیشتر برای خودم بوده است تا آن دیگری شاید توانسته کمک کند شاید هم نه اما فکر می کنم ریشه ی این احساس در تعاریفی باشد که در زیر ارایه می دهم تا همه ما کمی عمیق تر با مفاهیم فراموش شده ارتباط برقرار کنیم.
در این یاداشت می خواهم در مورد سه مفهوم که از هم متفاوت هستند و گاهی ما آن ها را بجای یکدیگر بکار می بریم صحبت کنم. شاید بعدها این نوشته را اصلاح کرده و به مرور تصحیحاتی بر روی آن انجام شود. اما الان که این نوشته را می نویسم آخرین برداشت هایی است که از مفاهیم همدردی (ترحم) (Sympathy)، همدلی (Empathy) و شفقت (Compassion) دریافت کرده ام.
همدردی (ترحم) یا (Sympathy)
معمولا همدردی بیشتر به اهمیت دادن به خوشی و ناخوشی دیگران مربوط است و در آن هیچ احساسی به اشتراک گذاشته نمی شود. مثلا هنگامی که یکی از نزدیکان دوستی فوت می کند ما درک می کنیم که او ناراحت است و ابراز تاسف می کنی، در مراسم ختم شرکت کرده و گلی را به رسم یادبود می بریم و شاید خرمایی هم پخش کنیم. ولی احساس او را درک نمی کنیم.
همدلی یا (Empathy)
همدلی برعکس همدردی زمانی اتفاق می افتد که ما احساس طرف مقابل را احساس کرده و به نوعی دنیا را از دریچه چشمان او نگاه می کنیم. او را قضاوت نکرده و همدلانه با او رفتار می کنیم. به عنوان مثالی که شاید همه ما تجربه کرده باشیم گیر کردن انگشت دست در بین در است. که با دیدن صحنه مشابه درد و رنج او را احساس کرده و حتی شاید انگشت خودمان هم درد بگیرد. و یا پرستاری را در نظر بگیرید که تجربه ی بیماری بیمار خود را داشته باشد و حال او را کاملا درک می کند.
همدلی از مفاهیم اصلی هوش هیجانی است و در فروش حرفه ای، رهبری، مذاکره و ارتباطات بسیار اهمیت دارد و اگر می خواهیم به مراتب بالای این مهارت ها دست پیدا کنیم، باید بتوانیم خود را جای شخص مقابل گذاشته و از نگاه و احساس او دنیا را بررسی کنیم.
شفقت (Compassion)
شفقت قدم بعدی همدلی و همدردی است یعنی اینکه ما احساس می کنیم طرف مقابل چه حالی دارد همچنین مشکل مورد نظر را درک نیز کرده ایم. آنگاه تمام تلاش خود را برای حل آن مشکل انجام می دهیم.
هنگامی که شفقت اتفاق می افتد به دلیل اینکه رنج دیگری احساس شده و به اصطلاح با کفش های او گام بر می داریم از زاویه ی دید او به جهان می نگریم به دیدگاه جدیدی دست یافته که کمک می کند تا بتوانید زمان و اندیشه خود را برای حل و کاهش رنج های او قرار دهیم.
نتیجه گیری:
در پایان باید بگویم که اگر ما بتوانیم احساساتی را که گاهی قاطی کرده و از آن آشی شعله قلمکار درست می کنیم را بهتر بشناسیم و در زمینه خودشناسی گام برداریم شاید به اصل وجودی خود بیشتر نزدیک شویم و بهتر از قبل با انسان های اطرافمان ارتباط بر قرار نماییم.
این جمله را هم بخاطر داشته باشید که:
اگر همدلی یک ارتباط بسیار قوی باشد شفقت پلی بین این احساس و عمل است.
2 پاسخ
محسن جان ممنون از اینکه مثل همیشه تفاوت ظریف مفاهیم مهمی که ساده از کنارش میگذریم رو به ما گوش زد میکنی.
راستش منم با این دغدغه تو، همدلم.
وریا جان همدل بودن بنظرم یک پایه اش می تواند از شناخت دو شخص نسبت به هم بدست بیاید تا کسی را بلد نباشی نمی توانی با او همدلی کنی از داشتن دوست خوبی مثل تو که بسیاری از اوقات نیاز به توضیح خود به او ندارم خوشبختم.